طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

طاها پسر شجاع

پانزده ماهگی طاها جونم

طاهای مامان تورو خدا یه چیزی بخور نمیدونم جوجوی مامان چرا غذا نمیخوری ؟ همش ربطش میدم به دندون در آوردنت اما آخه تا کی؟ الان یه ماهه بزور داری غذا میخوری و حدود دو هفته هم هست که تقریبا هیچ چی نمیخوری،به جاش من و بابا حسابی غصه میخوریم.قبلا هر دو ساعت یه بار باید چیزی برات درست میکردم بخوری اما حالا دو روز یه بارم چیزی نمیخوری تا روزای اول پونزده ماهگیت حداقل شیر پاستوریزه میخوردی تا اینکه من و بابا تصمیم گرفتیم برات شیر خشک بگیریم چون فکر کردیم از شیر گاو برات بهتره و کمی مقوی تره اما حاضر نمیشی لب به شیشه ات بزنی و دیگه شیر گاو رو هم نمیخوری چون فکر میکنی شیر خشکه.یادش بخیر2 ماهگی ات علاوه بر شیر خودم شیر خشک رو یه کله سر میکشیدی و با چه...
3 تير 1392

ماه چهاردهم

مامانی نمیدونم کجای این آویز تختت شبیه جارو برقیه که با دیدنش شروع میکنی به اجرای صدایی که با دیدن جارو یا تمام وسایل برقی اجرا میکنی : اوووووووووووو            لباتو بخورممممممممممم   جهان پهلوان طاها طاها بالام  لالا گوگوی مامان قربونت برم کمکم میکنی این قالیچه رو بشورم؟ مامانی بزار یه بندری برات بزنم خستگیت در بره...آه آه آه  مامانی هوامو داشته باش میخوام برم بالا چراغو خاموش کنم آخه ساعت ١.٥ نصف شبه،خوابم میاد... برم؟ داری هوامو ؟ اینم از ایییین... آخییییییییییش خیالم را...
19 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک

طاها پسرم الهی مامان قربونت بشه، گلم تاخیر مامانو ببخش اولش که به خاطر تدارکات جشن تولدت نمیرسیدم سر به وبت بزنم بعدشم عید نوروز و مسافرت ، کمی هم تنبلی........  تو این مدت ماشالله انقدر بزرگ شدی که دیگه نمیتونم برات بنویسم که چه کارایی رو بلد شدی و چه شیطنتایی میکنی چون فکر کنم اگه بخوام کارایی رو که بلد نیستی بنویسم راحت تر باشم، انگار خودت متوجه شدی که یه ساله شدی آقا شدی . و اماااااااااااا جشن قشنگ تولدت که خیییییییییییییییلی خوش گذشت ولی عکس درست و حسابی ازش نداریم بخاطر اینکه نقش اول جشنمون بد ساعتی خوابید،جشنمون از ساعت ٣ بعد از ظهر تا ١ شب بود کیک حدود ساعت ٧ بعد از ظهر بریده شد این در حالی بودکه جنابعالی حدود ساعت ٦ خوابیدی...
9 ارديبهشت 1392

سیزده ماهگی پسر نازم

    از روز ٢١ اسفند دیگه کامل راه افتادی و دیگه چهاردست و پا رفتن رو کامل تعطیل کردی،دو روز بعدش هشتمین دندونت هم جوونه زد (پیشین جانبی_چپ) و از فردای اون روز دامنه کلماتی که میتونی ادا کنی گسترده تر شد,از ٦ فروردین هم که بدون اینکه از جایی بگیری از رو زمین بلند میشی و راه میری. ٩ فروردین ماه هم رفتیم کرمانشاه و سیزده بدر رو به همراه ٥٣ نفر از فامیلای بابایی رفتیم اطراف روانسر واقعا خیلی بهمون خوش گذشت تو هم کلی تو طبیعت کیف میکردی و بازی میکردی.یه روزم رفتیم سرپل ذهاب و هجدهم به تهران برگشتیم. تا جاییکه یادم بیاد به چند تا از کارات اشاره میکنم دست و پا و مو و چشم و بینی و گوش و دهن رو شناختی به دست میگی دشت به مو میگ...
8 ارديبهشت 1392

دوازدهمین ماه زندگی گل پسرم(21/11/91-21/12/91)

پشل مامان داره یک ساله میشه ماشالله زیارتت قبول دون دون بابا(قم_حرم حضرت معصومه) ای بابا ، بابا جون جونم من آقا پسرماااااااااااااااا، موهای منو دخترونه بستی بابایی؟اشکال نداره منم میرم کنار یخچال تا کمی به مامانم کمک کنم.     ...
25 بهمن 1391

یازده ماهگی(91/10/21 - 91/11/21)

  جیک جیک مامان ماشالله خیلی زبر و زرنگ تشریف داری، کم کم تبدیل شدی به یه طوطی نازنازی،تو کارای اطرافیانت به خوبی دقت میکنی و سعی میکنی با تقلید از کارایی که میبینی توجه ما رو به خودت جلب کنی،مامان جون یه بازی ترکی بهت یاد داده و به محض شنیدن آواز اون بازی شروع میکنی و اون بازی رو انجام میدی امیدوارم بتونم اون موقع ازت عکس بگیرم و عکست رو تو وبلاگت بزارم. وقتی بغل آقاجون و دایی محمد هستی اونا بهت میگن بخواب رو سینه ام سرتو روی سینه شون میزاری و همچین جا خوش میکنی که تا کسی تکونت نده وبلندت نکنه زورت میاد سرتو بلند کنی. و امااااااااااااا خوابیدن طاها پسر با این مامان خوابالویی که داره برا خودش ماجرایی داره،چند شب...
20 بهمن 1391

ده ماهگی 21/9/91-21/10/91

  اووووووووووووووووووووووووووه جوجوی مامان این ماه هم خیلی شیرین تر شدی و هم یه خوووووووووووووورده گریه ای و نغ نغو     آخه فکر کنم دوباره داری دندون جدید درمیاری و خیلی داری اذیت میشی ، کم غذا شدی و مدام میخوای با دو تا دستای خوشگلت چشم و دماغتو از جا بکنی. خیلی خوشحالم و خدای مهربونو بابت پسر نانازی که بهمون داده شکر میکنم ، گل پسر مامان حدود دو هفته سینه خیز رفتی و بعدش یکدفعه شروع کردی چهار دست و پا رفتن و دیگه سینه خیز نرفتی تو این ماه کارات بیشتر جوریه که خیلی فیلم ازت میگیرم و کمتر ازت عکس گرفتم اما از سینه خیز رفتنت علی رغم اصرار آقا جون که همش میگفت ازش فیلم بگیرید...
22 دی 1391