طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

طاها پسر شجاع

پانزده ماهگی طاها جونم

1392/4/3 16:49
627 بازدید
اشتراک گذاری

طاهای مامان تورو خدا یه چیزی بخور

نمیدونم جوجوی مامان چرا غذا نمیخوری ؟ همش ربطش میدم به دندون در آوردنت اما آخه تا کی؟ الان یه ماهه بزور داری غذا میخوری و حدود دو هفته هم هست که تقریبا هیچ چی نمیخوری،به جاش من و بابا حسابی غصه میخوریم.قبلا هر دو ساعت یه بار باید چیزی برات درست میکردم بخوری اما حالا دو روز یه بارم چیزی نمیخوری تا روزای اول پونزده ماهگیت حداقل شیر پاستوریزه میخوردی تا اینکه من و بابا تصمیم گرفتیم برات شیر خشک بگیریم چون فکر کردیم از شیر گاو برات بهتره و کمی مقوی تره اما حاضر نمیشی لب به شیشه ات بزنی و دیگه شیر گاو رو هم نمیخوری چون فکر میکنی شیر خشکه.یادش بخیر2 ماهگی ات علاوه بر شیر خودم شیر خشک رو یه کله سر میکشیدی و با چه اشتهایی میخوردی اما حالا......واقعا هر کاری که به نظرمون میرسه انجام میدیم تا شاید یه قاشق غذا بخوری از پارک رفتن و ریختن همه ی اسباب بازی هات دور و ورت بگیر تا گذاشتن آهنگ های شاد و سی دی های مورد علاقه ات و رقص دسته جمعی تو خونه مامان جون و ... با این وجود بعضی وقتها یه کم غذا میخوری بعضی وقتها همونشم نمیخوری.

کلا مامانی چند روزه که حال و روز خوبی نداره، روز جمعه 20/2/92به اتفاق خانواده ی دو تا از دوستای بابا رفتیم اوشون فشم، از ساعت 9 صبح رفتیم تا 5 بعد از ظهر ، اونجا که بودیم بابا چند بار اومد و بهم گفت سرم درد میکنه اما من جدی نگرفتم و گذاشتم به حساب بوی دود ذغال و به بابا هم میگفتم که جدی نگیره تا اینکه موقع برگشت به ترافیک خیییییییییییلی سنگینی تو مسیر فشم به تهران خوردیم و بابا همش پشت فرمون از سر درد ناله میکرد و ما هیچ قرصی همراه  نداشتیم و از دوستای بابا هم خیلی جلو زده بودیم بارون هم میبارید و بابا در حالیکه از سر درد ناله میکرد بدنش یخ زده بود و عرق داشت از بدنش میریخت، تو هم که رو صندلیت نمینشستی اومدی بغل من  و گرفتی خوابیدی ، خیلی وحشتناکک بود اون روز بابا حدود یک ساعت و نیم با همون حال رانندگی کرد و دیگه کم آورد اما ترافیک همچنان ادامه داشت خلاصه بابا دیگه نتونست به رانندگی ادامه بده من پشت فرمون نشستم و تو رو رو صندلیت گذاشتیم و بابا هم کنار تو نشست چند دقیقه بعد از تو آینه که به بابا نگاه کردم دیدم رنگ تو صورتش نیست و شبیه بیهوشا شده هرچی صداش میزدم جواب نمیداد و بعد از کلی با التماس من و اینکه تهدیدش میکرد که اگه جواب ندی من هل میشم و تصادف میکنیم یه کلمه جواب میداد و دوباره درد بیحالش میکرد،الهی من فداش بشم خیلی اذیت شد اون روز خلاصهههههههه بعد از کلی استرس خودمون رو رسوندیم بیمارستان نیکان،اونجا بعد از زدن سرم و گرفتن آزمایش خون دکتر مغز و اعصاب اومد و گفت که باید از مغز بابا عکس بگیرن منم که از همون اولش داشتم شرشر اشک میریختم با شنیدن این حرف تو رو محکم تر بغل کردم و گریه ام بیشتر شد اولش بابا مخالفت میکرد اما با اصرار من راضی شد بره سی تی اسکن و وقتی از سر بابا عکس گرفتن دکتر نفهم مغز و اعصاب تشریفشو برده بود و گفته بود بابا رو  ٢٤ ساعت بستری اش کنن تا فردا صبحش بیاد و عکس رو ببینه دکتر عمومی اورژانس با پرستارای بخش شروع کردن به نگاه کردن عکس سر بابا و همش با هم پچ پچ میکردن منم که دل تو دلم نبود و بدنم یخ زده بود و تو رو تو بغل داشتم سرم داشت گیج میرفت و دیگه طاقت نیاوردم و از دکتر پرسیدم که چیزی شده؟گفت یه چیز مشکوکی تو عکس هست که باید با متخصصش مشورت کنیم منم با شنیدن این حرف یه دفعه تو رو گذاشتم رو پیشخون جلوی پرستار و دیگه ندونستم چی شد..وقتی که چشمامو باز کردم دیدم بابا سرم به دست بالا سرمه و من پخش شدم رو زمین و بابا داد میزد بگو چی شده؟ سارا تو رو خدا پاشو،اولین چیزی که گفتم پرسیدم بچم کجاست که دیدم تو بغل نگهبان بیمارستانی و داری بیسکوییت میخوری،خلاصه اون شب خیلی اذیت شدیم و مامان جون و آقاجون اومدن تو رو بردن خونشون وبابا ساعت١٢ شب با رضایت شخصی از بیمارستان مرخص شد و من انقدر گریه کرده بودم که دید چشام خیلی کم شده بود بابا حالش خوب بود و اینبار اون داشت منو آرومم میکرد و تا خونه مامان جون خودش رانندگی کردو من فقط زار زار گریه میکردم تا اینکه همون شب اومدیم خونه مامان جون اینا و عکس سر بابا رو بردیم و به دکتر رضایی همسایه مامان جون نشون دادیم و گفتت چیزی تو عکس نیست  و  من فردا صبحش هم خودم عکس رو بردم و به یه متخصص  مغز و اعصاب نشون دادم اون هم گفت مشکلی نداره... خدای مهربون شکرت میکنم.....

تازه از ناراحتی اون موضوع داشتم میومدم بیرون که روز چهارشنبه ٩٢/٢/٢٥ متوجه شدم که طاهای مامان تب داره ، بدون اینکه علامت دیگه ای غیر از تب تو بدنت وجود داشته باشه بهت استامینوفن دادم کمی تبت کمتر شد اما ٤ ساعت بعدش دوباره بدنت داغغ میشد و خیلی اذیت میشدی و بیقراری میکردی تا ساعت ١١ شب هر ٤ ساعت استامینوفن دادم بهت اما تبت فقط کمی بهتر میشد و کامل خوب نمیشدی خاله مریمم همون روز از مراغه برگشته بود و ما خونه مامان جون اینا بودیم تب سنجت خونه خودمون جا مونده بود ساعت ١١ شب وقتی بابا از سر کار برگشت تب سنج خرید و آوردیم تبت رو اندازه گرفتیم دیدیم ٤٠ درجه است بنده خدا بابا لباساشم درنیاورده بود که سریع استامینوفن بهت دادم ورسوندیمت مرکز طبی کودکان اونجا تبت٣٩ بود و برات آزمایش خون و ادرار نوشتن تو هم که از شدت تب اذیت میشدی حتی برای معاینه دکتر هم تحمل نداشتی و گریه میکردی دیگه خودت حساب کن سر گرفتن خون چکار کردی.....  ٤٥ دقیقه مدام گریه کردی اونم تویی که سر واکسنات فقط یه دقیقه گریه میکردی و بعدش خیلی زود آروم میشدی،تازه بعد از ٤٥ دقیقه تو بغلم خوابت برد و هر چند دقیقه یکبار بیدار میشدی و گریه میکردی دو باره میخوابیدی هر کاری کردیم نذاشتی تست ادرار ازت بگیریم و تا ساعت٢.٥ بیمارستان بودیم تا جواب آزمایش خونت آماده شد و به دکتر نشونت دادیم خدا رو شکر مشکلی نداشتی و برای ادرار برگشتیم تا فردا صبح نمونه ببریم که تا آخر شب هم موفق به جمع کردن نمونه نشدیم و چون تبت خود به خود قطع شد من بیخیال آزمایش ادرارت شدم.

 

لغت نامه جدید طاها گلی مامانی

 

 

 

 

 

 

 

 

که البته بیشتر کلماتت از سه حرف ب - الف - گ  تشکیل شده


اب باد ob bad= افتاد

ببس babs  = کفش

بپ  bop = توپ

بوآب bu ab= جوراب

ممد mammad = دایی محمد

ارا  ara = مامان سارا

اریم aryam = خاله مریم

اله ale = خاله

اله ele = الو

دد  dada= ددر

الوا alva = شلوار

باب باب باببا= تاب تاب عباسی

گوگو = قوقولی قوقو

گیلی = کلید

مامان و بابا رو هم که دیگه بجا و درست صدا میزنی

 

مامان : بزغاله میگه  بع  بع  ،  دنبه داری ؟

طاها : نه نه

 

مامان : یک روزی آقا خرگوشه  رفت دنبال آقا موشه   موشه پرید تو سوراخ  خرگوشه گفت  ؟

طاها : آخ             آخ               آخ

 

میبینی پسرم ؟ مامان نیم ساعت شعر میخونه تا شاید شما یک کلمه بگی آخ  و من باهاش پرواز کنم برم آسمون

 

دوووووووووووستت دارم طاهاییییییییییییییی

فدات بشم طاهایییییییییییییییییییییییییییییی

دیگه کم کم داری اندازه ی آدم بزرگا همه چی رو میفهمی و این باعث شادی روز افزون ماها برای داشتن پسر گلی مثل تو میشه

 

 


 

 

 

 

 

 

طاها اینجا داشتی این گل رو میدادی به من قربونت برم،منم مشغول گرفتن عکس بودم و گل رو ازت نمیگرفتم اعصابت خط خطی شده بود؛ببین قیافتو چه جوری کردی؟

 

رقص با گل

 

خواب در طبیعت

 

بزار برم این بالا ماشینمو بردارم بیا پایین

 

آآآی مامانی گیر کردم نمیتونم بیام پایین

 

امروز تصمیم گرفتم ببرمت محوطه ی خونمون تا هم موتور سواری کنی و هم در کنارش شاید یه چیزی بخوری ، اما شما با دیدن آب ، آب بازی رو ترجیح دادی

 

 

وااای دستم کثیف شد

 

 پسر گلم امروز رفتیم پارک شقابق تا شما کمی بازی کنی ، دوربین همراهمون نبود و هوا تاریک بود  انقدر شیرین بلال میخوردی که نتونستم ازت عکس نگیرم، کیفیت عکسا خوب نیس ولی خوب برا یادگاری بدک نیستش.

 

 

پسرم ببین چه جوری میخوابی؟  لالا لالا لالا

 

 

 طاها و خاله مریم از دست بارون در رفتن این زیر تا خیس نشن

 

ببینم از کجا میتونم در برم؟

 

آخ جون خاله بارون بند اومد بریم تاب بازی

 

 

 

 

 

 

باغ پرندگان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوش تیپ مامان

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله مریم
29 اردیبهشت 92 1:47
آخ که خاله فدای اون نگاهای معنی دارت بشه
مامان طاها
29 اردیبهشت 92 22:30
ای جان
چه پسر شیطون شیرینی
فدای شیطونیات

mer30 golam
دوستدار نی نی ها
29 اردیبهشت 92 22:49
وای چه پسر خوشگلی، معلومه خیلی شیطونه ها!


شیطون مال یه دقیقشه،البته به شرط اینکه دندون درد نداشته باشه
مامان زهرا
4 خرداد 92 1:49
پس ک شیطون روزت مبارک مرد کوچک
باباي طاها
4 خرداد 92 9:31
سلام پسر گلم
چقدر نانازي دلم تنگ شد سر كار مي دونستم الان خوابي گفتم بهت يه سر بزنم
يك بوس خوشگل از لوپات[
مرسی بابا جونم ، منم یه خسته نباشید جانانه بهت میگم که خستگیت در بره؛ عاااااااااااااااااااشقتمممممممم
شادی
7 خرداد 92 0:50
وای عزیزم خیلی ناراحت شدم برای اتفاقات و استرسی که پشت سر گذاشتین. امیدوارم که دیگه تکرار نشه و سلامت و شاد باشید.
خوشجال میشم به وبلاگ ما هم سر بزنی گلم.

فدات بشم عزیزم امیدوارم همه ی لحظه های شما هم به شادی باشه
نفیسه
9 خرداد 92 1:24
سلام...ماشااالله چقدر نازه طاهاجیگر..اگه برای تبادل لینک موافق بودید به وبلاگ پسر من هم سربزنید
حديثه مامان نفيسه
22 خرداد 92 10:52
سلام مامان طاها
آخ چه پسر نازي داري
واقعا كه اسم وبلاگش بهش مياد هم شجاعه هم مثل كارتون پسر شجاع دندوناش عين اونه
خدا همه بچه ها رو حفظ كنه آق پسر شمارو هم نگه داره.
آمين


مرسی عزیزم
ممنونم که به ما سر زدین
ریحانه
30 خرداد 92 1:32
عزیزم وبلاگ خیلی قشنگی داری و با کمال افتخار لینک شدی و اگه دوست داشتی من رو تو لیست دوستانت لینک کن



نظر لطفتونه ممنونم