هشت ماهگی
گل پشملک نازم هر روز که میگذره یه عالمه خوشمزه تر میشی و بیشتر میری تو اعماق دل مامان ،عاشقتمممممممممممممممممممم عسلم
٢٦/٠٧/٩١ برای عروسی پسر عموی مامان رفتیم مراغه، بعد از تولد تو این سومین عروسی بود که دعوت شدیم یکیشون که تو ٢٣ روزت بود و همش خواب بودی اما دومی روز قبلش واکسن ٦ ماهگی ات رو زده بودیم ، مامان جون دستش درد نکنه اومد پیشت موند تو خونه تا ما بتونیم بریم عروسی و تو تو خونه استراحت کنی.سومین عروسی رو شرکت کردی و چقدر بهت خوش گدشت با صدای آهنگ و کف زدنا نمیدونستی چه جوری شادی خودتو نشون بدی و همش مثل اینکه فنر قورت داده باشی بالا پایین میپریدی،انقدر خودتو خسته کردی که همونجا تو اون شلوغی و سر و صدا بغل خاله مریم خوابت برد.فردای اونروز تو خونه ی دایی مامان وقتی خاله مریم داشت بهت سوپ میداد شروع کردی و دست دسی کردی،کلی ذوق کردییییییییییییییییییییییم، شب هم که برگشتیم خونه ی مامانی مامان،به من نگاه میکردی و میگفتی ماما ماما..... از خوشحالی دوست داشتم جیییغ بزنم اما نمیشد چون نصف شب بود.
از مراغه که برگشتیم به فاصله ی چند روز بعدش برای عید قربان به کرمانشاه رفتیم اما اونجا وقتی داشتیم برای عید دیدنی میرفتیم خونه ی عمه فرشته ،مادربزرگ افتاد زمین و پاش ترک خورد بابا بردش دکتر و پاشو گچ گرفتن بخاطر همینم خیلی ناراحت بودیم و نتونستیم جایی بریم و عکس بگیریم ازت.
٧/٠٨/٩١ هم مروارید بالا سمت راستت بیرون اومد و درست از فردای اون روز سعی میکنی با گرفتن از جایی و یا گرفتن دست ماها سر پا بایستی و خودت خودتو تشویق میکنی و دست میزنی و میتونی تا ٥٠ ثانیه هم بدون کمک کسی تنهایی سر پا بایستی از لحاظ چهار دست و پا رفتن تنبلی،الان ٤ ماهه که غلت میزنی اما حاضر نیستی کمی به خودت زحمت بدی و بری جلو،کم کم سینه خیز داری میری اما اونم نصفه و نیمه ، فقط اینکه میتونی به زور خودتو بکشی و چیزی رو که میخوای بزاری تو دهنت ،اگه چشمت دنبال چیزی نباشه که رو شکم میخوابی و غر میزنی که منو بلندم کنید.
١٣/٠٨/٩١ هم وقتی بابا سر کار بود برای اولینبار گفتی ب ب بابا بابا ،زنگ زدم تا بابا صداتو بشنوه و ذوق زده بشه اما دیگه تکرار نکردی، البته این ٣ تا کلمه ای هم که تا حالا بلد شدی بگی هر کدومو چند بار بیشتر تکرار نکردی و وقتی خودت دلت بخواد میگیشون.
٢١/٠٨/٩١ دومین دندون بالا سمت چپت هم جووونه زد،مبارکت باشه عششقم.
عاشق دالی بازی هستی و تا یه تیکه پارچه یا لباس و یا پتو گیرت میاد دو دستی میگیریش جلو چشات و بعد از چند ثانیه میاریش پایین و برق شیطنت تو چشات میافته و میخندی و دست میزنی و دو باره اینکارو تکرار میکنی.